ژوناليزم افغاني همچنان قرباني مي گيرد
محمد اسحاق فياض محمد اسحاق فياض

هنوزچهارروز ازقتل مشكوك خانم شكيبا سانگه آماج گوينده تلويزيون شمشاد نگذشته بود كه اين بار خبر ناگوار ديگري از شمالي كابل رسيد، خانم ذکیه ذکی گرداننده رادیوی خصوصی ولایت پروان به ضرب

گلوله مردان مسلح کشته شد، نیمه شب گذشته مردان مسلحي وارد خانه خانم ذکی شده و او را تیر باران کرده اند، خانم ذکیه ذکی سی و پنج سال داشت و مادر شش فرزند بود. آخرین کودک وي کمتر از دو سال دارد که هنگام مرگ مادر در کنار ش به خواب رفته بود. راديو صلح يك راديوي خصوصي است كه در ولسوالی جبل السراج از توابع ولایت پروان به نشرات خود ادامه مي دهد. خانم ذكي هشت سال پیش كار خود را در اين راديو آغاز كرد، آغاز كار او همزمان بود با حاكميت طالبان در كابل، خانم ذكي و شوهرش آقاي عبدالاحد رنجبر، برنامه هاي راديويي خود را در منطقه تحت كنترول جبهه متحد در اين ولايت آغاز كرد و صداي ذكيه ذكي تنها صداي زني بود كه از اين راديو در افغانستان به نشر مي رسيد.

  اين دومين مرگ مشكوك دو ژورناليست زن است كه فقط طي چند روز گذشته اتفاق مي افتد. درست چهارروز قبل خانم شكيبا سانگه آماج، در خانه اش آماج گلوله هاي تروريست ها قرارگرفت و كشته شد. عاملان هردو قتل هنوز به طور دقيق شناسايي نشده و هردو قتل مشكوك خوانده شده است.

تا كنون سه ماه از سال نگذشته است كه در كشور ما حداقل سه ژورناليست كشته شده اند. اگر وضعيت به همين منوال ادامه پيدا كند، بايد امسال را سال مرگ خبرنگاران نامگذاري كرد، زيرا مهمترين حوادث تراژديكي كه در ماه گذشته رخ داده است قتل اجمل نقشبندي  مترجم خبرنگار ايتاليايي و راننده وي بوده است. در ماه جاري شاهد قتل دو خانم ژورناليست يادشده  بوديم كه به طرز مشكوكي در خانه هاي شان به قتل رسيده اند. آنچه در قدم اول از اين حوادث نتيجه بدست مي ايد اين است كه در افغانستان تنها گروههاي طالبان و القاعده دشمنان آزادي بيان وفعاليت هاي خبري واطلاع رساني نيستند، بلكه جريانهاي سياسي وعوامل متعددي وجود دارد كه ژورناليست ها رابه سوي مرگ و قربانگاه مي كشانند وقلم و هنرشان را با خون رنگين مي كنند.

افغانستان كشوري است كه بيش ترين آمار كشته شدگان ژورناليست را پس از عراق در خود جاي داده است. كار ژورناليستي و اطلاع رساني در اين كشور هميشه با خطر مرگ همراه بوده وزندگي و فعاليت ژورناليست ها در افغانستان ريسكي بوده كه آنان با انتخاب اين رشته آن را در زندگي خود اختيار كرده و در واقع تن به تقدير سپرده و با خطر از دست دادن زندگي شان رسالت اطلاع رساني را ادامه مي دهند.

اين قلم قبلا نيز نوشته بودم كه اجمل نقشبندي آخرين ژروناليستي نيست كه به خاك و خون مي غلطد و اين بار نيز مي گويم كه خانم ها ذكي و آماج آخرين ژور ناليست هايي نيستند كه زندگي شان را پاي شغل ژورناليستي شان قرباني كرده اند بلكه را هيست كه ادامه دارد، زيرا در افغانستان همه عواملي كه زمينه مرگ ژورناليست ها را فراهم مي كند و جود دارد و ريشه كن نگرديده است.

اولين عاملي كه ژورناليست ها را به كام مرگ مي كشاند ادامه جنگ و نا امني در كشوراست، گسترش جنگ و نا امني در افغانستان سبب شده است كه در طول سال چندين خبرنگار جان خود را از دست بدهند. در كنار اين مسئله طرف هاي درگير ژورناليست ها را وسيله براي اهداف و خواسته اي خود قرار مي دهند، دليل عمده  اسارت خبرنگاراني كه در جنوب توسط گروه طالبان به اسارت گرفته شده اند، اين بوده است كه طالبان با تهديد خبرنگاران سعي كرده اند تا از اين طريق نوعي خود سانسوري را در رسانه ها به سود طالبان بوجود آورد و از طرف ديگر خبرنگاران و گزارشگران وسيله اي براي آزادي و معامله با افراد دستگير شده طالبان قرار مي گيرند چنانچه كه خبرنگار ايتاليايي وجه المصالحه چند تن از سران بلند پايه طالبان قرار گرفت و اجمل نقشبندي كه از دور بازي خارج شده بود به قتل رسيد. طالبان بار ها اعلام كرده است كه ژورناليست ها و دست اندر كاران رسانه هاي جمعي را به ضرر طالبان سخن بگويند اگر گير بياورند مي كشند، چنين تهديدي سبب شده است كه نوعي خود سانسوري رسانه اي بوجود آيد واهل قلم و رسانه ها هميشه سايه ترس و وحشت را احساس نمايند.

دومين عامل كه براي شغل ژورناليستي در افغانستان به عنوان يك سايه وحشت به شمار مي رود، تحمل ناپذيري اطلاع رساني شفاف توسط دست اندر كاران قدرت است كه سال هادر سايه جنگ حكم رانده اند و با خشونت و تهديد خو گرفته اند. بسياري از كسان انتظار دارند كه خبر نگاران بايد در خدمت آنان قرار بگيرند و هر چيزي كه آنان گفت بدون كم و كاست به نشر برسانند، از نظر آنان واقعيت همان چيزي است كه خود شان مي گويند و خبرنگاران و يا مفسران سياسي حق ندارند واقعيت را غير از آن چيزي كه آنان مي گويند جلوه بدهند. نقد و انتقاد و افشاي حقايق در اين كشور ريسك هاي خطر ناكي است كه هر خبرنگاري جرات بيان آن را ندارد. از آن جايي كه فرهنگ انتقاد و تحمل پذيري انتقادي وشنيدن حقايق در كشور ما وجود ندارد، در واكنش به يك انتقاد و بيان واقعيت ها، اين ژورناليست است كه مورد خشم و تهديد قرار مي گيرد و انگشت تهديد و اتهام به سوي او نشانه مي رود. تا كنون بارها خبرنگاران، روز نامه نگاران و مفسران سياسي مورد تهديد و يا ضرب و شتم زور مندان قرار گرفته اند كه آخرين نمايش از اين نوع خشونت ها توسط لوي سارنوال صورت گرفت و ايشان به جاي شكايت به كميته تخطي مطبوعات به دفتر تلويزيون طلوع حمله برد. براساس نامه گزارش گران بدون مرز در سال گذشته چندين خبرنگار در ولايات مختلف افغانستان توسط زور مندان لت و كوب و يا زنداني شده اند.

سومين عامل  ذهنیت سنتی و قبیلوی جامعه افغانی است، نگاهي كه به اطلاع رساني در كشور صورت مي گيرد، با ذهنيت سنتي و قبيلوي است، هم اکنون در افغانستان بیش از 67 رادیو، 8 کانال تلویزیون سراسری و چند کانال تلویزیونی ولایتی، فعالیت می كند، در زمینه مطبوعات حداقل 10 روزنامه، در حال نشر است، این آمار نشان می دهد که وضعیت رسانه ای و آ زادی بیان باید مطلوب باشد، هم اکنون در افغانستان صدها خبرنگار مشغول فعالیت هستند و اتحادیه ژورنالیستان نهادی است که از حقوق آنان دفاع می کند. اما اين آمار هرگز نتوانسته ذهنيت سنتي و قبيلوي را درجامعه در طول اين مدت تغيير بدهد. این ذهنیت سد بزرگی است در برابر تأثیرات آزادی بیان در جامعه و اطلاع رسانی و جهت دهی توده های مردم به سوی جامعه مدنی. این رسالت آزادی بیان است که جامعه انسانی را متحول ساخته و به سوی رشد و آگاهی سوق دهد، تا بنیادهای حقوق شهروندی و رعایت قانون در سایه آزادی و دموکراسی در جامعه تحقق عینی پیدا کند، اما در جامعه سنتی، آزادی بیان و مطبوعات نمی تواند، رسالت خود را به خوبی انجام دهد، زیرا سدهای سنتی متعددی در برابر رشد آگاهی و توسعه جامعه مدنی وجود دارد که شکستنش خود زمان زیادی را هدر می دهد. به همین دلیل با تمامی گستردگی رسانه های جمعی، تحول اجتماعی در قالب جامعه مدنی، در جامعه افغانی آنچنان که باید باشد رونما نگردیده است. بيشترين انگيزه هاي قتل دو ژورناليست زن در چند روز اخير در ولايات كابل و پروان در قالب همين نگاه و يا ذهنيت سنتي و قبيلوي قابل تفسير است. متاسفانه جامعه افغاني آن چنان گرفتار درسنت هاي قبيلوي است كه نمي تواند شنيدن صداي يك زن را تحمل كند، زنان ژور ناليست در كنار ديگرخطرات مشترك دو خطر ديگر نيز آنان را تهديد مي كنند، يكي تحمل ناپذيري شنيدن صدا و نقش زن در هنر و فرهنگ توسط سنت گرايان قبيله اي است كه اگر قدرت داشته باشند صداي زنان را در گلو خفه مي كنند و دومين خطر بستگان وخويشاوندان متعصب و سنتي است كه نمي توانند حضور يكي از خويشاوندانش را به عنوان يك زن هنرمند و يا ژور ناليست تحمل كنند و آن را مايه ننگ خانوادگي خود مي دانند. مرگ مشكوك شيما رضايي در دو سال گذشته و دو قتل اخير در بستر اين گمانه زني ها قابل تفسير است و قتي سنت هاي قبيله اي چنان در گردابي از تعصب گرفتار باشد خفه كردن گلوي زنان هنر مند و ژورناليست طبيعي به نظر مي سد. البته مشكلي كه يك زنان در جامعه سنتي افغاني دارد نيز نبايد فراموش كرد، كار و فعاليت اجتماعي در چنين جامعه اي هميشه با تهمت ها و طعنه هاي سنت گريان همراه بوده كه دايره فعاليت هاي اجتماعي زنان را به شدت محدود كرده است.

 

    

 

 

 


June 13th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات